گزارش بیست و سی را دیدم و دلم میخواست توی تلویزیون مشت بزنم...پزشکهای دوست داشتنی،پرستارهای فداکار،ممنون که هستید و هزار جفنگیات دیگه.تا دیروز پزشکها خونخوار بودن و از گوشت مریضاشون تغذیه میکردن و آخر هفتهها توی جزیرهی شخصی شون موهیتو هورت میکشیدن...حالا که ماسک و دستکش و لباس محافظتی ندارن و بچههای مردم جون شون رو گذاشتن کف دستشون و کسی نیست ازشون محافظت کنه شدن قهرمان...
اموز برای چندتا امضا رفتم بیمارستان.چندتا از اینترنها اومده بودن برای گرفتن ماسک فیلتردار.به هزار بدبختی نفری یکی بهشون دادن...دخترک سال پایینی دست کرد توی جیبش و چندتا دستکش لاتکس درآورد.گفت خانم دکتر اینا رو خودم خریدم.دستکش به دردبخور هم نداریم!دخترک سال پایینی مادره و ازین میگفت که بچه اش رو فرستاده شهر خودشون پیش مادرش که یک وقت اتفاقی براش پیش نیاد...دلم برای اینترنها و رزیدنتها بیش از باقی کادر درمان خونه...این طفلیها بی هیچ مزد و مواجبی شدن سپر بلا...
با دوستم که رفته طرح حرف میزدم.میگفت تا چندماه نمیرم خونه و تصمیم گرفتم اگر علایمیپیدا کردم همینجا توی پانسیونم خودم رو قرنطینه کنم که کسی مبتلا نشه...دوست من سه ماهه که یک قرون حقوق نگرفته و توی هر شیفت متوسط 90_100مریض رو ویزیت میکنه...
از خدا میخوام بیش از باقی مردم حواسش به کادر درمان باشه.از پرستار و پزشک و رزیدنت گرفته تا نیروهای خدماتی و نگهبانهای بیمارستان...خودمون میتونیم از خونه بیرون نریم که در معرض قرار نگیریم اما یادمون نره یک عده با وجود ترس اما هر صبح بیدار میشن،روپوش میپوشن و توی راهروهایی قدم میذارن که افراد مبتلا اونجا تردد کردن...و چندین برابرش افراد ناقل...برای سلامتی شون دعا کنیم.