loading...

گوشواره های گیلاس

بازدید : 495
چهارشنبه 6 اسفند 1398 زمان : 3:58
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گوشواره های گیلاس

نشستم و گفتم بیخیال،هرچی که بشه تو بخون...کرنومتر را زدم و بسم الله گفتم...نشد...نمیتونم...امتحانات علوم پایه و پره انترنی لغو شدن و امتحان ما هنوز سرنوشت مشخصی نداره...میدونی?اینا باگ‌های زندگی در جهان سومه.اینکه تو هیچوقت نمیتونی برای فردای خودت برنامه ریزی کنی...سال قبل این موقع من پر از انگیزه بودم و عشق و هیجان اما امروز?از من چیزی نمونده...

امتحان پره انترنی رو لغو کردن که بیماری منتقل نشه،بعد بچه‌ها رو قراره بدون امتحان بفرستن توی بخش‌های پر از مریض...الان این روند به چه شکل توجیه شد?

سر شدم...بی حس بی حس...خستگی تمام این یک و نیم سال روی شونه‌هامه اما هیچ حسی ندارم...به مادرم گفتم شاید حکمتی داره(جمله‌‌‌ای که ازش متنفرم)...گفتم شاید حکمتی داره که هی نه توی کار میاد.شاید خدا داره با تمام توانش به ما کمک میکنه دست از این امتحان بکشیم و مثل همه‌ی کسایی که رفتن دنبال سرنوشت شون ما هم بریم...سادات خسته تره از من...یک سال پا به پای من خانه نشین شده...حالا چشماش پر از اشکه و کتاب دعا میخونه،من فرو ریخته بوسیدمش و گفتم فدای سرت،برای یه امتحان بی اهمیت?

بی اهمیت?من یک روزی زندگیم رو بر اساس این امتحان چیدم،امروز هیچ حسی بهش ندارم...نه پزشکی،نه ارتوپدی و نه حتی زندگی کردن.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 23
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 2
  • بازدید کننده دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 17
  • بازدید ماه : 227
  • بازدید سال : 642
  • بازدید کلی : 67777
  • کدهای اختصاصی