*زن با شکایت بی حالی و درد زیر شکم مراجعه کرده بود.
پرسیدم روش پیشگیریت چیه?مطمئنی باردار نیستی?
گفت بله مطمئنم!
گفتم من مطمئن نیستم ولی.لطفا یه بیبی چک بگیر تا با خیال راحت بهت دارو بدم...
گفت نه مطمئنم!
گفتم دختر قشنگم?خدای نکرده اگر باردار باشی به مشکل میخوریم...کاری نداره که یه بیبی چک...همین داروخانهی اینجا داره...
گفت خانم دکتر من دهم همین ماه پریود شدم و دوماهه که شوهرم رو ندیدم...دوماهه که اومدم خونهی پدرم...
اینجای حرفش طوری غمگین بود که من کوتاه اومدم...گفتم بخواب روی تخت معاینه ات کنم...نسخه را دادم دستش و خداحافظی کردم...
**زن میگفت" خانم دکتر حال ندارم،سرم درد میکنه،همه طورم هست".در همین حال سه تا بچههاش داشتن از روی سر و کول من و درمانگاه بالا میرفتن و دعوت به سکوت من افاقهای نداشت.بچهی چهارم زن سی و هشت ساله خانه بود...در معاینه نکتهی خاصی پیدا نکردم...گفتم تو هنوز چهل سالت نشده و چهار بار باردار شدی،چهار بار زایمان کرده،چهار دورهی دوسالهی شیردهی را طی کردی و شبانه روزی بیست و چهار ساعت با این اجنّه(این را نگفتم مسلما) سر و کله میزنی...من طی همین دو دقیقه سرسام گرفتم و احتمالا تا شب سردرد باشم...بنظرت علایمیکه داری منطقی نیست?
خندید و گفت حرف حساب میزنی خانم دکتر...
گفتم غذای خوب بخور و خودت را تقویت کن(توی دلم گفتم برای بارداری پنجمیکه در راه خواهی داشت)!
***
زن با شکایت تهوع و استفراغ چند روزه و بی حالی مراجعه کرد...گفتم لطفا بیبی چک بگیر اول تا مطمئن باشم باردار نیستی...
زن برگشت...با خطی روی کیت که بارداری اش را نشان میداد...
زن بچهی یک و اندی سالهای بغل داشت و من منتظر بودم مثل زنهایی که در دوران دانشجویی دیده بودم در این مواقع گریه کنن و نفرین به بخت خودشون بفرستن بابت این بارداری ناخواسته اما زن ساکت بود...
گفتم مبارکت باشه...ناراحت که نیستی?گفت نه خانم دکتر،خدا داده چرا ناراحت باشم?گفتم آفرین دختر گلم...
توی دلم اما حرف دیگری بود...پذیرفتن مشیت الهی که داری...زاییدن...
****
زن گفت خانم دکتر مهر ارجاع میزنی ببرمش برای نوار گوش?جدیدا دیگه گوشش اصلا نمیشنوه...
گفتم همون روز اول بهت گفتم ببرش،گفتی بخاطر کرونا نمیرم...هرچه زودتر برو...
گفت خانم دکتر نامزد داره،میترسم کسی بفهمه و به گوششون برسونه خدای نکرده بزنن زیرش...
با دهن نیمه باز زیر ماسک نگاهش کردم...گفتم این بچه رو داری عروس میکنی?اینکه خیلی کوچیکه مامان?!
گفت اوووه خانم دکتر دختر باید آخرش عروس بشه دیگه...بره سر خونه زندگی خودش...
دفترچه را گرفتم سمت زن و گفتم دختر به این قشنگی داری.باید از خداشون باشه عروسشون بشه...ولی بذار دخترت درس بخونه...بذار بره دانشگاه...
گفت اوووه خانم دکتر...دختر باید عروس بشه...وگرنه میمونه رو دستمون...
*****
بهورز یکی از خانه بهداشتهامون آقاست...سر شوخی گفت خانم دکتر نگاه به این سیستم بنداز?من الان کد هر کدوم از بیماریها رو بزنم و لیست مریضها بیاد بالا میبینی هشتاد درصد شون خانمه...اینجا زنها کلّهی مردها رو خوردن و فقط خودشون زنده مونده و همه زدن زیر خنده...
درحالی که میخندیدم گفتم اینجا
زنهایطفلی انقدر زاییدن که همه جور بیماری دارن...مردها چرا ثبت نیستن?چون هیچ کوفتی ندارن و سالم موندن...همه خندیدن...
******
زن گفت حس میکنم یه چیزی توی شکمم تکون میخوره...
ماما پروب را گذاشت روی شکمش...ضربان قلب جنینی داشت...
فردا با جواب سونوگرافی برگشت...پنج ماهه باردار بود...