اپیزود اول.
پنجم اردیبهشت ماه نود و نُهساعت از موقع ناهارم گذشته و من کشیک درمانگاه کرونا هستم.بارون به زیباترین شکل ممکن از دیروز عصرا مدام اراده به باریدن کرده...صبح ساعت پنج بیدار شدم بلکه قبل از شروع درمانگاه درسی بخونم...چای گذاشتم و پنجرهی آشپزخونه را به حیاط بارون خورده باز کردم...حال عجیبی داشتم...شادی وصف نشدنی...دلیلی برای این میزان رضایت نبود اما نمیدونم در اون ساعت سکوت صبح دلم به چه خوشبختی گرم بود که اون طور نفس عمیق با لبخند میکشیدم...حالا سرم خلوته و رو کرده ام به پنجرهی رو به حیاط پشتی کلینیک کرونا،با ترس ماسک را لحظهای برداشتم و نفسی کشیدم بلکه بوی خاک و بارون را بکشم توی ریههام...بوی وایتکس و مواد بیمارستانی اما بیشتر نفوذ کرد...
درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد 22من امید دارم یک روزی،یک سالی،تو بگو هزار سال بعد میشینیم دور شومینه و از سال نود و هشت حرف میزنیم...من با خنده قاچی از هندوانهی شب یلدا برمیدارم،به این روزهای بلاتکلیفی که گذشت فکر میکنم و به پیامکی که در اوضاع به هم ریخته ی دنیا، رسما پزشک شدنم را اعلام کرده بود:"همکار گرامی،خانم دکتر فلانی عضویت شما در سازمان نظام پزشکی با شمارهی فلان ثبت شد"..من ایمان دارم اگر همهی ما بخواهیم این روزها با درد کمتر میگذرن و مثل وقتهایی که پدرم از قحطی سالهای اول بچگی اش و گرسنگی و مرگ بچهها تعریف میکنه،ما هم از این روزها یاد میکنیم و میگیم گذشت...
ستاره برزیلی آزاد می شود؟/ لیونل مسی به عشق رونالدینیو دست به جیب شد!Cherryearrings@
دانلود نسخه ی جدید پلاگین موشک ( راکت ) برای وردپرسچندنفر از اساتید سابقم داوطلب شدن در بخشهای ایزولهی قرنطینه برای بیماران مشکوک به کرونا بمونن و در انجام کارهای پرستاری کمک کنن و تا پایان این بحران از بیمارستان خارج نشن(برای جلوگیری از سرایت احتمالی به جامعه)...یکی شون ارتوپده...قشنگ جانم تنها کسی هستن که به من گفتن اگه این رشته رو دوست داری برو،از پسش برمیای...
خشکشویی - خشکشویی چیست به همراه تاریچهThe little women 2019 را دیدم...درست عین کتابش بود...همونقدر آشنا...من?تمام مدت فیلم درگیر "جو" بودم...چقدر این کاراکتر را میفهمم...اون جایی که تو اتاق زیر شیروانی با مادرش حرف میزد،از احساساتش میگفت و گریه میکرد...
ظریف خشونتهای سازمانیافته علیه مسلمانان هند را محکوم کرداز صبح درس درست و حسابی نخوندم...باید برای ادامهی کارهای فارغ التحصیلی میرفتم دانشگاهی که از تک تک کارمندهای متنفرم و نمیدونم این چه مرضیه که هروقت میخوام برم دانشگاه دلم یک حالی میشه...از شب قبل توی رودههام رخت میشورن...
شش راه برای افزایش سرعت رشد موهاپدر و مادرم نطفه ام را در هکر نست یک روز پاییزی،زیر درخت گیلاس نوپایی بستند و نه ماه بعد،از آن نطفه دختری زاده شد با چشمهایی به طعم گیلاس،به رنگ تابستان و به عطر آفتاب.
رهگذر عزیز?بپا میان هیاهو و آشفتگیهای ذهن تبدارم،قهوه ات سرد نشود!
فیلم تدریس فصل ماشین ها پایه نهم
گزارش بیست و سی را دیدم و دلم میخواست توی تلویزیون مشت بزنم...پزشکهای دوست داشتنی،پرستارهای فداکار،ممنون که هستید و هزار جفنگیات دیگه.تا دیروز پزشکها خونخوار بودن و از گوشت مریضاشون تغذیه میکردن و آخر هفتهها توی جزیرهی شخصی شون موهیتو هورت میکشیدن...حالا که ماسک و دستکش و لباس محافظتی ندارن و بچههای مردم جون شون رو گذاشتن کف دستشون و کسی نیست ازشون محافظت کنه شدن قهرمان...
پلی اتیلن سبک خطیاومدم دنبال امضاهای فارغ التحصیلیم و از امروز صبح علی الطلوع تا همین الان در کنار فحشهای رکیک پیکی بلایندرزی،این جمله هر چندثانیه یکبار توی ذهنم تکرار میشه که are you kidding me?...کارمندها یا کلا نیستن،یا خودشون نیستن و به یکی سپردن که کارشون رو انجام بده و اون جانشین، کار فرد اصلی رو بلد نیست و باید هر ثانیه یکبار تلفن بزنه که این بهترین حالته،و یا خود جانشین محترم هم نیست که این بدترین حالته...از صبح انقدر از این ساختمون و به اون ساختمون،از این بیمارستان به اون بیمارستان،و از این ور شهر به اون ور شهر گاز دادم که پاهام دیگه یاری نمیکنن و از سر و روم عرق میریزه تو این هوا!حتی مورد داشتیم چهار طبقه با آسانسور خراب رو پیاده طی کردم و بعد دیدم مسئولش نیست!
هتل سی پلنت آنتالیاتعداد صفحات : 2